کد مطلب:235285 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:250

کرامت 05
عبدالله محمد هاشمی گفت: روزی نزد مأمون رفتم، او مرا پهلوی خود نشانید، دستور داد همه خارج شدند؛ سپس غذا آوردند و پرده آویختند؛ خدمتكاری را - كه در پس پرده بود - گفت: درباره ی حضرت رضا علیه السلام مرثیه ای بخوان او ابیات زیر را خواند.



سقیا بطوس من اضحی بها قطغا

من عترة المصطفی القی لنا حزنا



اعنی اباالحسن المأمول ان له

حقا علی كل من اضحی بها شحنا



مأمون گریست، سپس گفت: عبدالله! فامیل تو و من، مرا سرزنش می كردند كه چرا علی بن موسی الرضا علیه السلام را برای ولایتعهدی انتخاب كرده ام؟ اینك جریانی برایت نقل كنم كه تعجب كنی.



[ صفحه 136]



روزی به خدمت حضرت رضا علیه السلام رسیدم و عرض كردم كه زاهریه كنیزكی است كه من بسیار دوست می دارم و هیچ یك از كنیزان را بر او برتری نمی دهم؛ چندین بار وضع حملش فرا رسیده و بچه اش را سقط كرده است؛ آیا چاره ای در نظر دارید كه این بار بچه اش را سقط نكند؟ فرمود: این بار از سقط فرزندت بیمناك مباش. زیرا بزودی فرزند پسری سالم و نمكین - كه از همه به مادرش شبیه تر است - می زاید و از نشانه های ظاهری او انگشت زیادی كوچكی است كه بر دست راست و پای چپ او آفریده شده است.

با خود گفتم، خدای بر هر چیز تواناست.

چون زمان وضع حملش فرا رسید به قابله گفتم: بمحض اینكه بچه پسر یا دختر، متولد شد او را نزد من بیاور.

چون بچه به دنیا آمد قابله فرزند پسری را - كه مانند ستاره ی درخشانی بود و انگشتی اضافی بر پای چپ و دست راستش داشت - نزد من آورد. مأمون گفت:

حال، خودتان داوری كنید؛ امامی بدین قدر و منزلت را كه به ولایتعهدی برگزیدم؛ آنان چرا باید ملامتم كنند؟ [1] .

و نیز باید ما توجه كنیم امامی كه وقتی قاتلش دست نیاز به سویش دراز كند، حاجتش را برمی آورد؛ چگونه دوستان و زائرانش را كه دست نیاز به سویش دراز كنند، پیش خدای تعالی از آنان شفاعت نكند و نیازشان را برنیاورد؟



دوستان را كجا كنی محروم؟

تو كه با دشمنان نظر داری.





[ صفحه 137]




[1] به نقل از منتهي الآمال، ص 879. كه ما مفصل آن را نقل كرده ايم در زندگاني حضرت رضا عليه السلام نوشته مؤلف ص 59.